به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید و پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو چنان در آینه ات مشغولم
که جهاد از کنارم میگذرد
بی آنکه سر برگردانم
مگر از راه در رسی مگر از شکوفه سر بر زنی مگر از آفتاب به در آیی
و گر نه روز تابوتی است بر شانه های ابر
که ماه به افق های ناپیدا می سپارد
چندان که باز آیی ستاره ها هم عاشق
همه عاشق
و جوانی در باران از راه میرسد
دوستت دارم
بسیار امید به بازگشت تو داشتم. گفته بودم مهربان ترین هستی.
نه به خودت بلکه در آسمان فریاد زده بودم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
تنهایی من و تو
شبی از پشت یک تنهایی غمناک بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روییده با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی!
همین بود آخرین حرف و من بعد از عبور پاک و غمناکت
حریم چشمهایم را به روی ابری از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا؟ شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
برای دیدن زیبایی آن چشم
نمی دانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟ ولی رفتی...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بقض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگیمان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
کاش می شد با آسمون تنها ی ابی به اوج رنگین
کمان دل های شکسته رفت و مرحمی بر دل زخمی آنان شد
کاش می شد با تنها ترین تصویر به اوج خاطرهایت سفر کنم
با دلی خورشان امواج نامهربانه ات را با کناره ساحل نگاهم برخورد میکرد در آغوش بگیرم
کاش می شد میدانستی درون قلبم خوانه ییست برای تو
کاش می دانستی باغ دلم بی تو تنها میشود
کاش می دانستی گرمیه صدایت به من آرامش میدهد
کاش می دانستی قطره ای از اشکت را به دریا نمی دهم
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*